جدول جو
جدول جو

معنی نیک رایی - جستجوی لغت در جدول جو

نیک رایی
نیک اندیشی، (فرهنگ فارسی معین) :
همه دیانت و دین ورز و نیک رایی کن
که سوی خلد برین باشدت گذرنامه،
شهید،
ای مایۀ خوبی و نیک رایی
روزم ندهد بی تو روشنائی،
رودکی،
اگرنه عدل شه استی و نیک رایی او
شدی سراسر کار جهان تباه و سیه،
سوزنی،
از نکویی و نیک رایی او
راه جستم به آشنائی او،
نظامی،
همه عالم گرفت از نیک رایی
چنین باشد بلی ظل خدایی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
نیک رایی
نیک اندیشی
تصویری از نیک رایی
تصویر نیک رایی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیکورای
تصویر نیکورای
عاقل، دانا، خردمند، حصیف، راد، خردومند، خردور، متفکّر، لبیب، بخرد، متدبّر، اریب، فروهیده، پیردل، فرزانه، فرزان، خردپیشه، داناسر، صاحب خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک رای
تصویر نیک رای
نیک اندیشه، آنکه رای و تدبیر نیکو دارد
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
بی ریایی و بی ساختگی و یک جهتی و بی خلافی. (ناظم الاطباء). و رجوع به یک روی و یک رویه شود
لغت نامه دهخدا
خوشبختی، بهروزی، سعادت، نیک روز بودن:
که شو زود بردار از او بند سخت
نویدش ده از نیک روزی و بخت،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
همه را روح و روز و روزی از اوست
نیک بختی و نیک روزی از اوست،
سنائی،
چون صبح به فال نیک روزی
برزد علم جهان فروزی،
نظامی،
به ناخوبتر صورتی شرح داد
که بد مرد را نیک روزی مباد،
سعدی،
عروسی بود نوبت ماتمت
گرت نیک روزی بود خاتمت،
سعدی
لغت نامه دهخدا
خوش رویی، زیبایی، خوب صورتی:
سلطانی و طغرای تو نیکورویی
رویت زده پنج نوبۀ نیکویی،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بنده نوازی. به شرایط خدایی عمل کردن: پس آن نشانیهای مهربانی و نیک خدائی که از من دیدید. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
آنکه نیک راضی و خشنود نباشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خوب کار کردن، (فرهنگ فارسی معین)، پرکاری، نیکوکاری، نیکوکرداری، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
میمنت، خوش اغوری، یمن، (یادداشت مؤلف)، تفأل، فال نیک زدن:
می خواند ز روی نیک فالی
هر لحظه قصیدۀ وصالی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
نیک روش بودن
لغت نامه دهخدا
ملایمت، خوش رفتاری، خوش خلقی، نیک خو بودن:
به علم و عدل و به آزادگی و نیک خویی
مؤید است و موفق مقدم است و امام،
فرخی،
عاشق مردمی و نیک خویی است
دشمن فعل زشت و خوی لئام،
فرخی،
هزار سال همیدون بزی به پیروزی
به مردمی و به آزادگی و نیک خویی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
حذاقت، مهارت، استادی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
زبان آوری، فصاحت، (فرهنگ فارسی معین)، درباره دیگران سخن نیکو گفتن، (فرهنگ فارسی معین)، مقابل بدگویی
لغت نامه دهخدا
لقب قباد برادر بلاش گرانمایه پادشاه ساسانی است، (یادداشت مؤلف از مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
کسی که رای و تدبیر وی موافق صواب و صلاح باشد، (ناظم الاطباء)، نیک اندیشه، (فرهنگ فارسی معین) :
چه گفت آن گرانمایۀ نیک رای
که بیداد را نیست با داد جای،
فردوسی،
بسی رای زن موبد نیک رای
پژوهید و آورد باری به جای،
فردوسی،
همی کودکی نارسیده به جای،
بر او برگزینی نه ای نیک رای،
فردوسی،
سر احرار زین الدین مکرم
امیر نیک رای نیک نیه،
سوزنی،
نگفتم جز این با کس ای نیک رای
و گر گفته ام باد خصمم خدای،
نظامی،
که این را به کار آور ای نیک رای
که من حق آن با تو آرم به جای،
نظامی،
چنان داد فرمان شه نیک رای
که رسم مغان کس نیارد به جای،
نظامی،
حقت گفتم ای خسرو نیک رای
توان گفت حق پیش مرد خدای،
سعدی،
به قومی که نیکی پسندد خدای
دهدخسرو عادل نیک رای،
سعدی،
نکوکاری از مردم نیک رای
یکی را به ده می نویسد خدای،
سعدی
لغت نامه دهخدا
نیک رو بودن، رجوع به نیک رو شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نکورای بودن. صفت نکورای. رجوع به نکورای شود:
پایگاه وزرا یافته نزدیک ملک
از نکورایی و دانایی و تدبیرگری.
فرخی.
گوید اینجا خاص مهمانت آمدم
اجری خاص از نکورایی فرست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
حسن شهرت، خوش نامی، نیک نام بودن:
جز از نیک نامی و فرهنگ و داد
ز رفتار گیتی مگیرید یاد،
فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 19)،
به آسایش و نیک نامی گرای
گریزان شو از مرد ناپاک رای،
فردوسی،
اگر توشه مان نیک نامی بود
روان مان بدان سر گرامی بود،
فردوسی،
کس نیابد به هیچ روی و نیافت
نیک نامی به زرق و حیلت و فن،
فرخی،
به نیک نامی اندر جهان زیاد و مباد
به جز به نیکی نام نکوش در افواه،
فرخی،
با بردباری طبع او متفق
با نیک نامی جود او مقترن،
فرخی،
ز بی رنجی نیاید نیک نامی،
فخرالدین اسعد،
به رنج است آن کش هنرها مه است
نکوکاری و نیک نامی به است،
اسدی،
بقای سرمد در نیک نامی است به حق
به نیک نامی بادا بقای تو سرمد،
سوزنی،
حکیم سوزنی ازبهر نیک نامی خویش
چشید آب حیات سخن ز عین حیا،
سوزنی،
یکی جامه در نیک نامی بپوش
دگر جامه ها را به نیکی فروش،
نظامی،
جهان نیمی زبهر شادکامی است
دگر نیمه زبهر نیک نامی است،
نظامی،
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بدر پیراهنی در نیک نامی،
نظامی،
ذره ای گر نیک نامی بایدت
در همه کاری تمامی بایدت،
عطار،
هوی و هوس خرمنش سوخته
جوی نیک نامی نیندوخته،
سعدی،
وگر پرورانی درخت کرم
بر نیک نامی خوری لاجرم،
سعدی،
دگر به خفیه نمی بایدم شراب و سماع
که نیک نامی در کیش عاشقان ننگ است،
سعدی،
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود،
حافظ،
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلی تنگ
وآنجا به نیک نامی پیراهنی دریدن،
حافظ،
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید،
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک روی
تصویر نیک روی
حالت و کیفیت نیک رو: خوش روی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه یک لا داشته باشد مقابل دولایی، نازک بی دوام، لاغرنزار: تن یک کلایی من بازوی توسیلی عشق تومگر رستم دستان زده ای به به به. (عارف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک رویی
تصویر یک رویی
یک رو بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو رویی
تصویر نیکو رویی
زیبایی، بشاشت خنده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک ذاتی
تصویر نیک ذاتی
نیک فطرتی خوش فطرتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک روشی
تصویر نیک روشی
خوش رفتاری نیکو کرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک فالی
تصویر نیک فالی
خجسته فالی نیک اختری خوش طالعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک کاری
تصویر نیک کاری
خوب کار کردن، نیکو کاری نیکو کرداری مقابل بد کاری بد کرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک گویی
تصویر نیک گویی
درباره دیگران سخن نیگو گفتن، زبان آوری فصاحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک نامی
تصویر نیک نامی
خوش نامی: (و ببرکات آن مکارم اخلاق صیت جهان نوردش به نیکنامی و احدوثه جمیل در اقالیم جهان سایر تراست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک رای
تصویر نیک رای
آنکه رای و تدبیرش مقرون بصلاح و صواب باشد: نیک اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو رایی
تصویر نیکو رایی
نیک اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک رویی
تصویر نیک رویی
زیبایی، بشاشت خنده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو رای
تصویر نیکو رای
آنکه رای و تدبیرش مقرون بصلاح و صواب باشد: نیک اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکارایی
تصویر ناکارایی
ایراد
فرهنگ واژه فارسی سره